از آتش ناپیدا دارم دل بریانی


فریاد مسلمانان از دست مسلمانی

شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم


شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی

زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی


وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی

با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی


بربود به قهر از من در راه حرمدانی

بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم


آن کس که به پیش او جانی به یکی نانی

من دوش ز بوی او رفتم سر کوی او


ناگاه پدید آمد باغی و گلستانی

آن جا دل و دلداری هم عالم اسراری


هم واقف و بیداری هم شهره و پنهانی

در خدمت خاک او عیشی و تماشایی


در آتش عشق او هر چشمه حیوانی